کد مطلب:152312 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:199

توسل حاج شیخ علی تاکی شهرضایی، پرده ای در مقابل چشم مأمور کشیده بود
عالم پرهیزگار حاج شیخ علی تاكی شهرضایی در دهه ی محرم سال 1322 این قضیه را نقل فرمودند:

سالی بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم كه من خیلی به زیارت امام حسین علیه السلام مشتاق شده ام و فكر می كنم اگر به كربلا نروم مریض می شوم و از شما تقاضای گذرنامه دارم! در آن زمان فقد یكصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نیز نداشتم. و نمی دانستم چگونه باید به كربلا بروم.

بالاخره به خرمشهر آمدم، سید رضا رضوانی برایم یك مكان در كشتی به مبلغ پانزده تومان كرایه كرد و نمی دانست كه من می خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به كربلا بروم! عده ی دیگری در كشتی بودند همه دارای گذرنامه بودند. جایی در وسط آب یك شرطی آمد و ما یك فلس در دست او گذاشتیم و رد شدیم.

وقتی به بصره رسیدیم. برای گرفتن بلیط قطار اقدام كردم، اما چون نزدیك اربعین و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بلیط تهیه كنم و مجبور شدم به مسافرخانه ی سید علی حكاك بروم. در مسافرخانه اتاقی گرفتم و در اتاق رفتم و خوابیدم.

همین كه به خواب رفتم، ناگاهان بیدار شدم و دیدم شخصی بالای سرم ایستاده است و می گوید: شما بلیط می خواستید! بلند شوید و اثاثیه را جمع كنید. در این هنگام یك بلیط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع كن و برو!


من اثاثیه را جمع كردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابی پیچیده بودم و بر دوش گرفته بودم و یقینا هر كس مرا می دید، می فهمید كه ایرانی هستم.

هنگامی كه می خواستیم به قطار وارد بشویم باید تك تك به اتاقی كه مأمور كنترل گذرنامه در آن بود وارد می شدیم و از طرف دیگر اتاق خارج می شدیم و به طرف قطار می رفتیم. هنگامی كه به اتاق رسیدم، متوجه شدم كه هیچ مسافری در اتاق نیست و من باید به تنهایی وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحیر شدم. ناگهان ملهم شدم كه «یا امام حسین علیه السلام» و «یا اباالفضل علیه السلام» بگویم و رد شوم.

پس این دو اسم مبارك را پیوسته بر زبان می آوردم و در حالی كه اثاثیه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف دیگر خارج شدم! اما گویا در مقابل چشم آن مأمور پرده ای كشیده شده بود و مرا نمی دید! هیچ واكنشی نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا كربلا نیز كسی از ما گذرنامه نخواست.

بالاخره به كربلا رسیدیم و در كربلا نیز چون به نجاری و چوب بری وارد بودم، سقف خانه ی رئیس كنسولگری ایران را درست كردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد كه به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شیخ حسین شاهرودی دادم و برایم «كارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت كردیم.